یک سیارهی کوتولهی سبز پیدا خواهم کرد و همهی آنهایی که دوستشان دارم را با خودم خواهم برد. آنجا گل خواهیم کاشت و کلبههای چوبی خواهیم ساخت و از عشق و خوشبختی حرف خواهیم زد.آنجا مهربانی را معنا خواهیم کرد و هر شب زیر نور خیالانگیز ستارهها خواهیم خوابید.آنجا آرام خواهیم بود و روزهای شاد زیادی خواهیم داشت.یک سیارهی کوتولهی سبز پیدا خواهم کرد که زادگاه پریها باشد و میعادگاه پروانهها، که آنجا آرام باشیم و کسی آرامشمان را بههم نزند، که خوشبخت باشیم و کسی خوشبختیمان را خراب نکند.یک سیارهی کوتولهی سبز پیداخواهم کرد که در آن هیچ ردی از بیماری و اندوه و مرگ نباشد و من، عزیزانم را تا ابدیت کنار خودم داشته باشم، که هر روز در آغوششان بگیرم و آرام شوم، که هرشب با آنها حرف بزنم و آرامتر شوم.یک سیارهی کوتولهی سبز پیدا خواهم کرد که زمستان نداشته باشد و دائما بهار باشد، درختانش سبز و پرشکوفه، گلهایش خندان، آسمانش صاف، زمینش بِکر، هوایش پاک و خورشیدش همیشه تابنده.که آنجا خبری از اندوه و ناامیدی نباشد، که حرفی از "صبر کن همه چیز درست میشود" نباشد، که همه چیز درست باشد!!!یک سیارهی کوتولهی سبز پیدا خواهم کرد و آنجا به اندازهی تمام ثانیههای زندگیام خوشبخت خواهمبود،به اندازهی تک تک ثانیههایی که ایمان داشتم این سیارهی زخمی و خسته دیگر جای ماندن نیست.به اندازهی تمام ثانیههایی که چشمانم را بستم و برای آرامش خاطرم، خیال بافتم.یک سیارهی کوتولهی سبز پیدا خواهم کرد. در آن گل خواهم کاشت، به آن رنگ خواهم پاشید و خدا را با خودم به آنجا خواهم برد.
نرگس_صرافیان_طوفان
ترم سوم هم به خوبی و خوشی تموم شد.چقدر دلم برای خودم و شماها تنگ شده!و چقدر تغییر کردم تو این مدتی که نبودم.شاید تغییراتم خیلی در جهت مثبت نباشه اما خب به هرحال کسب تجربه بود در جهت بهتر شدن،در جهت اینکه بفهمم چقدر خود قبلیم خوب بودم و قدرشو ندونستم :)) ولی اگر بخوام منصفانه قضاوت کنم نکات مثبت هم زیاد داشتم که باید بشینم یکی یکی گلچینشون کنم تا فراموش نکنم.
پ.ن:شما چیکار میکنید؟حالتون خوبه؟چه خبرا؟
لیلی زیر درخت انار نشست.درخت انار عاشق شد،گل داد،سرخ سرخ.گلها انار شد،داغ داغ.هراناری هزارتا دانه داشت.دانه هاعاشق بودند،دانه ها توی انار جا نمیشدند.انار کوچک بود،دانه هاترکیدند،انار ترک برداشت.خون انار روی دست لیلی چکید.لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید.مجنون به لیلی اش رسید.خداگفت:راز رسیدن فقط همین بود.کافی است انار دلت ترک بخورد.
برگرفته شده از کتاب:لیلی نام تمام دختران زمین است-عرفان نظر آهاری
مَردم به موجودی گفته میشه که از بدو تولد همراهیت میکنه و تا روز مرگت مجبوری که برای اون زندگی کنی.برای مردم خیلی مهمه که تو چی میپوشی؟کجا میری؟چند سالته؟بابات چیکارس؟ناهار چی خوردی؟چند روز یه بار حموم میری؟چرا حالت خوب نیست؟چرا میخندی؟چرا ساکتی؟چرا نیستی؟چرا اومدی؟چرا اینطوری نوشتی؟ عاشق شدی؟چرا اونطوری نوشتی؟ فارغ شدی؟چرا لاغر شدی؟ شکست عاطفی خوردی؟چرا چاق شدی؟ زندگی بهت ساخته؟و چراهای بسیاری که تا جوابش رو بدست نیاره دست از سرت ور نمیداره.مَردم ذاتا قاضی به دنیا میاد.بدون ِ اینکه خودت خبر داشته باشی، جلسه دادگاه برات تشکیل میده و روت قضاوت میکنه و حکم برات صادر میکنه و در نهایت محکوم میشی.مَردم قابلیت اینو داره که همه جا باشه،هرجا بری میتونی ببینیش،حتی تو خواب.اما مَردم همیشه از یه چیزی میترسه از اینکه تو بهش بی توجهی کنی، محلش نذاری، حرفاش رو نشنوی و کاراش رو نبینی.پس دستت رو بذار رو گوشت، چشمات رو ببند و بی توجه بهش از کنارش عبور کن و مشغول کار خودت شو.این حرف من رو هروقت اعصابت از مردم خرد شد یادت بیار.به خودم هم میگم.
درباره این سایت